کاروان علم و ایمان شد ز پاکستان به ایران
خیر مقدم، مرحبا بر کاروان علم و ایمان
وحدت ایران و پاکستان چو بینی بازبینی
کاروان گر بازآمد، آمد از ایران به ایران
نیستند ایران و پاکستان جدا از هم که با هم
عمرها کردند طی در گردش اعصار و زمان
گر به تاریخ کهن بینی، کهن بینی روابط
همچنان از عهد کوروش، همچنان از عهد ساسان
فترتی گر رفت، بازآمد به جوی آن آب رفته
و آن روابط تازه شد چون روی سال از نوبهاران
چون ز ایران رو به هند آورد آئین محمد
فیض آئین محمد شد شفیع کار پاکان
چون شد اندر قلب پاکان بذر ایمان ریشه افگن
بر دمید از خاک مرده، باغ رضوان آب حیوان
چون هلال پرچم اقبال پاکستان برآمد
در صلیب افتاد لرزه، یا ز ترسا گشت ترسان
تهنیت بر خاک پاکستان و پیک کاروانش
مرحبا بر کاروانی،آفرین بر کاروانبان
از ره صد سالۀ بنگاله بازآمد به یک شب
طفل شعر فارسی، لیکن جوانمرد و غزلخوان
گل تبسم زد به روی عندلیب پارسی گو
عندلیب آری ز روی گل شود خندان و شادان
تازه شد عهد مودت دوستداران کهن را
با همه، بعد دیاران، بینیاز از عهد و پیمان
گر ملل را وحدت اوطان فزاید بر اخوت
وحدت اوطان کجا تا وحدت آمال اخوان
ور بشر را ز اختلاف رنگ و شکل است اختلافی
وحدت دلها زداید اختلاف شکل و الوان
همدلی و همزبانی چون به هم آماده گردد
متحد گردند ملت ها، به حکم طبع و وجدان
گرچه ممتازند ملت ها ز ملت ها به سنت
ترک سنت ترک ملیت بود، وین نیست آسان
لیک اگر سنت شود واحد به حکم وحدت دین
وحدت ملت برآید رهنمائی نوع انسان
اتحاد نوع انسانی چو بازآمد فراهم
جنگ خیزد از میانه، صلح بازآید به میدان
وحدت ایران و پاکستان بحکم دین و سنت
وحدت عالم تواند شد ز روی عقل و میزان
وین که گفتم کافر خودبین مپندارد که چون او
دین ما مصنوع اوهام است و محصولات شیطان
تا بداند دشمن بیدین که ما را دین چه باشد
دین علم و دین عدل و دین عقل و دین برهان
تا بداند جاهل بدبین که دین او چه باشد
دین جهل و دین ظلم و دین وهم و دین هذیان
او خدا را منکر و برعکس او ما جز خدا را
او به شیطان معتقد، ما معتقد بر پاک یزدان
او خدا را منکر اما سر فروبرده به طاعت
پیش خشم و پیش شهوت، پیش میر و پیش سلطان
ما خدا را معتقد و از دولت یزدانشناسی
سربرآورده به عصیان، پیش غصب و پیش عدوان
مرحبا بر خاک پاکستان که از لوث مطامع
پاک شد چون کشور ایران به تعلیمات قرآن
« الذین جاهدوا فینا»، گواهی صادق آمد
هرکه بر حق زد قدم، شد راه حق بر وی نمایان
برتر از دین مسلمانی نبینی هیچ دینی
کاندرو حریت و عدل و اخوت هست بنیان
آفرین بر خلق پاکستان ز مشرق تا به مغرب
آفتاب دولتش تابان چو خورشید درخشان
هرکه در پنجاب تو مهمان لاهور تو گردد
باغ «شالیمار» می آید به چشمش باغ رضوان
یاد ایامی که من مهمان لاهور تو بودم
شعرها خواندم به تحسین و به تحلیل فراوان
گرچه پیش میزبانان ناله از مهمان نزیبد
نالهها کردم به یاد نالۀ مسعود سلمان
یاد آن ایام شیرین، میزبان مهمان ما شد
میهمان شد میزبان، یا میزبان گردید مهمان
میزبان از مهمان بشناختن آسان نباشد
چون مسلمانی نشیند بر سر خوان مسلمان
سرمد از مهمان مگو وز میزبانی معذرت جو
کاروانرا گو سفر خوش، مهمان را حق نگهبان